از فرمان پاپ تا يازده سپتامبر


 

نويسنده:مصطفي رحمانيان




 
اين روزها گاهي هياهويي برپا مي شود که فلان شخص، که از قضا همراه اسمش عنوان بزرگ «استاد»را يدک مي کشد، چمدان بسته و شاگرد رها کرده و راهي فلان ديارک شده، بر کرسي شرق شناسي فلان مکتب خانه تکيه زده است.حال فرقي هم نمي کند اين مکتب خانه در ديار فرنگيون باشد يا ينکه دنيا....
اين واقعه گاه بهانه مي شود براي تقويت حس ميهن پرستي و تمايلات ناسيوناليستي و گاه بهانه اي دردست اين و آني از ما به دور،که...بگذار بماند و بگذريم و بگذريم....
در کنار همه اين حواشي ها و هياهوها، دسته اي وجود دارند که انگار نه انگار که اتفاقي افتاده است؛ ديده و نديده رد مي شوند.اما از قضا اين سکه فقط يک روي ندارد.پرسشي به ظاهر ساده انگارانه و عوامانه در ذهن همگاني از جنس همگانمان نقش مي بندد:اين شرق شناسي ديگر چيست؟ به چه دردي مي خورد؟ و اصلا مگر فرهنگ ايراني-اسلامي، در فلان ديارک کارکردي دارد که اهميتي نيز پيدا کند؟
در آسيب شناسي نگاه همگان نسبت به اين قضيه-آنچه در ذهن من رخ مي نماياند -تصوري است که ايشان از مهاجرت علمي دارند.اگر هم تصويري از مهاجرت علمي در ذهن داشته باشند، فقط به مهاجرت عالمان علوم پايه و فني مربوط مي شود (اين را هم در نظر داشته باشيد که اگر تصويري از مهاجرت علمي در ذهن داشته باشند وگرنه که...)و در عرصه علوم انساني موضوعي با منشا متفاوت تلقي مي شود که از حوزه علم و دانش جداست.
اما به راستي اين شرق شناسي يا اسلام شناسي چيست و چه جايگاهي دارد؟ از کجا آغاز شده و به کجا رسيده ست؟ اهدافش چيست؟
نويسنده در اين نوشتار کوشيده است تا پاسخگوي پرسش هايي از اين دست و البته فراخور حال اين سطور باشد.
مطالعات اسلامي يا اسلام شناسي از واژه اسلاميسيسم (Islamicism)برگرفته شده است و در واقع از زير شاخه هاي رشته شرق شناسي (orientalism)به مشار مي آيد.
نام مطالعات اسلامي در ذهن بسياري از مسلمانان و به ويژه ايرانيان بازخوردي منفي دارد.نگاهي گذرا به سير تکويني مطالعات اسلامي (اسلام شناسي)به خوبي نشان دهنده اين تلقي منفي مسلمانان نسبت به اين شاخه است؛ زيرا رشته شرق شناسي و اسلام شناسي بر خلاف عنوان به ظاهر علمي شان ماهيتي ضد اسلامي داشته اند.
جدا از بازشناسي نگاه منفي نسبت به اسلام شناسي و شرق شناسي، در نگاه اول، آنچه اهميت بازشناسي اين شاخه از علوم انساني را مهم مي کند، آشنايي با ماهيت اين رشته است و چيزي که اهميت آشنايي را بيش از هر چيز نشان مي دهد جايگاه استراتژيک اين شاخه در رابطه کنوني جهان اسلام با غرب است.
اگر نگاهي کلي به پيدايش و سير تکوين شرق شناسي و اسلام شناسي بيندازيم، متوجه مي شويم که همه اين تلاش ها در پي رويارويي غرب مسيحي با شرق مسلمان انجام شده است.
نگاه مسلمانان نسبت به اديان ديگر و پيروان آنها برخاسته از احترام بوده است؛ زيرا دين اسلام و اديان توحيدي ديگر منشا يکساني داشته اند، اما پس از استقرار کامل اسلام و فتح مکه تلاش هاي مسلمانان براي ارشاد پيروان اديان ديگر بر اساس همين نگاه، ناخودآگاه عکس العمل آنها را برانگيخت و به مرور زمان اين تلاش ها به تقسيم جهان به دو قسمت غرب غيرمسلمان و دارالاسلام منجر شد؛ خشن ترين عکس العمل ناشي از اين تلاش ها روي دادن جنگ هاي صليبي بود.اين سلسله از جنگ ها به فرمان پاپ و به نيت باز پس گيري بيت المقدس از مسلمانان در قرن پنجم قمري (يازدهم ميلادي)آغاز شد و تا قرن هفتم قمري (سيزدهم ميلادي)طول کشيد.
افزون بر اين نيت بايد در نظر داشت که درنزد مسيحيان هم روحيه ارشاد وجود داشته است؛به گونه اي که بر اساس اسناد و نامه هامسيحيان، مسلمانان را کافر مي دانستند.
نکته اي که از نظر موضوع بحث ما اهميت مي يابد، ميزان تأثير جنگ هاي صليبي در شکل گيري رشته مطالعات اسلامي غربي هاست؛ به اين معنا که طي اين دو قرن رويارويي و تماس هاي نزديک مسيحيان با مسلمانان شرق، رويکرد عالمانه به قصد شناخت زمينه هاي فرهنگي شرقي هاي مسلمانان در نظر غرب به وجود آمده است يا نه؟ در اين باره ديدگاه يک سو نيست.عده اي همانند فرانچسکو گابريلي و آلبرت حوراني (مسيحي سوري الاصل)سهم چنداني براي جنگ هاي صليبي در انتقال فرهنگ اسلامي به غرب قائل نيستند.از معدود آثار اسلامي که در فضاي جنگ هاي صليبي به لاتين ترجمه شد کتاب «کامل الصناعه الطيبه علي بن عباس مجوسي(متوفي 384 ق/944 م)»است که استفان انطاکي آن را با عنوان «کتاب ملکي»ترجمه کرده است.(ناگفته نماند که اين کتاب را پيشتر نيز «قسطنطين افريقي (متوفي به سال 480 ق/1087 م)به لاتين ترجمه کرده بود، اما ترجمه هاي استفان انطاکي (اهل پيزا)درست تر است.)
اما در برابر کساني همانند گابريلي، که سهم کمي براي جنگ هاي صليبي در انتقال فرهنگي قائل اند، گروهي وجود دارند که از آثار متعدد ديگري ياد مي کنند که غربي ها طي جنگ هاي صليبي با آنها آشنا شده اند و از جمله ايشان مي توان به نجيب العقيقي اشاره کرد.به زعم وي کليله و دمنه، هزار و يک شب، قصه کاس العشا السري و مخلوط عربي سرالاسرار از اين دسته آثارند.وي نمونه هايي ديگر را هم مثال زده و رد پاي همه آنها را در متون اروپايي نشان داده و در واقع از تأثيرگذاري آنها شاهد آورده است.
جدا از تقابل اين نظرها نمي توان براي بازخوردي فرهنگي، که طي جنگ هاي صليبي به وجود آمد، سهمي قائل نشد.حتي يکي از نويسنده هاي تاريخ اروپا از اينکه صليبي ها نتوانستند از مرزهاي ساحلي فلسطين و سوريه فراتر بيايند اظهار تأسف کرده و گفته است:اگر آنها با قسمت هاي ديگري از آسيا تماس پيدا مي کردند «مي توانستند اشعار خيام را خيلي زودتر از آنچه "فيتز جرالد"به انگليسي برگرداند به اروپاييان معرفي کنند...اما هيچ گاه نتوانستند با بهترين و بافرهنگ ترين مردم شرق ارتباط برقرار کنند و از ايراني ها و چيني ها و هندي ها هيچ چيز نديدند».
نويسنده تاريخ اروپا وجوهي از دستاوردهايي را که طي جنگ هاي صليبي بر اروپاييان گشوده شد برشمرده است که از آن جمله مي توان به موارد زير اشاره کرد:«معرفي شدن هنرها و صنايع دستي راز آلود شرق به جامعه بسته و غيرمتمدن اروپا، سرازير شدن ثروت هاي مادي سرزمين هاي اسلامي و تجديد حيات اقتصادي اروپا به وسيله آن، بازآورده شدن حس اعتماد به نفس در اروپا و همين طور حس وحدت در سرار دارالمسيحيت (که شايد هرگز از بين نرفت)، برانگيخته شدن حس رمانتيسم در غرب، اقتباس در زمينه هاي طب، نجوم، شيمي، علم الحساب، دانش جغرافيا و ...و صدها ثمره ديگر که در جريان دويست ساله جنگ هاي صليبي براي غرب شکل گرفت که ذکر آنها خود مي تواند بهانه ايجاد رساله اي باشد».
همه اين شواهد بازگو کننده اين مطلب است که اروپايياني که تا قبل از جنگ هاي صليبي فقط با روي خشن اسلام و به عبارتي بهتر فقط با شمشير مسلمانان آشنا بودند با دستاوردهاي عظيم فرهنگي آنان رو به رو گشتند.همين رويارويي است که اروپاييان را به فکر پيشرفت انداخت و يکي از مقدمه هاي ظهور رنسانس شد.مدعي اين سخن، نظر بسياري از انديشمندان است که ثمره جنگ هاي صليبي را براي مسلمانان سراسر شوم و براي غرب مطلقاً خير و مثبت مي دانند.
مرحوم فاروقي در اين دسته قرار داد و برنارد لوئيس هم جنگ هاي صليبي را «عظيم ترين و ماندگارترين خسارت بر جهان اسلام»دانسته است.
اما نکته شايان ذکري که وجود دارد ثمره اي است که غرب مسيحي در پي گذر از جنگ هاي صليبي به دست آورد.اين ثمره در کتابي که فرانسيس بيکن خطاب به پايا نوشته کاملاً مشهود است.به نظر بيکن پس از اين «جنگ و کشتار موجب انتشار مسيحيت نمي شود و راه صحيح اين است که مردمان مسيحي سعي کنند حقيقت دين خويش را به کافران[مسلمانان]بفمانند و اين از طريق وعظ و تبليغ ميسر مي شود و براي دعوت تبليغ درست بايد وسايل کار را در دست داشت که عبارت باشد از دانستن زبان اقوام ديگر و کاملاً آشنابودن با انواع عقايد ايشان و تميز دادن آن انواع با يکديگر ...عيب کار مسيحيان اين است که اين وسايل را در اختيار ندارند».
بانظري که مختصر به اين نوشته ديدگاه مسيحيان نسبت به اسلام و در پي آن بزنگاه پيدايش رشته اسلام شناسي آشکار مي شود.
اين ثمره جنگ هاي صليبي حتي در دوره رنسانس هم ادامه يافت، به گونه اي که اين بار با نگاه اومانيستي و ضد ديني با اسلام مقابله شد؛ با اين تفاوت که در اين مرحله عناد مسيحيت و اسلام دست کم از ناحيه جهل نبود؛ زيرا اروپا در عصر روشنگري و خراف زدايي به سر مي برد.
اروپاييان در اين مسير تلاش هاي مثمر ثمري براي به دست آوردن وسايل شناختي که بيکن در کتابش از آنها نام برده بود انجام دادند.
اين تلاش ها با آموزش زبان عربي آغاز شد.آموزش زبان عربي پيش از جنگ هاي صليبي به واسطه نشر اسلام در سرزمين هاي تصرف شده اروپا به دست مسلمانان آغاز شده بود؛ زيرا پذيرش اسلام-حال چه با ايمان قلبي باشد يا فقط ايمان زباني-ملازم آشنايي با زبان عربي است.جايگاه زبان عربي در تعليمات اسلامي کاملاً آشکار است.افزون بر اين درباره آموزش زبان عربي در غرب مي توان به حضور مسلمانان در اسپانيا اشاره کرد؛ زيرا اسپانيا طي هشتصد سال جزء دارالاسلام به شمار مي آمد.
از مراکز آموزش زبان عربي در اروپا مي توان افزون بر دارالاسلام اسپانيا (اندلس)، به سيسيل و ايتاليا اشاره کرد.
در اين ميان يهوديان و مستعربان اندلس مهم ترين سهم را در اشاعه زبان و فرهنگ عربي-اسلامي در غرب داشتند.
در پي آموزش زبان عربي، آنچه به مسير فراهم شدن زمينه هاي پيدايش اسلام شناسي کمک شاياني کرد نهضت ترجمه اي بود که به صورت ناخودآگاه-خودآگاه در اروپا شکل گرفت و مي توان آن را نخستين مرحله در مطالعات اسلامي دانست.همان گونه که در قرن هاي سوم و چهارم قمري (نهم و دهم ميلادي)، بغداد مرکز مهم ترجمه متون علمي از زبان يوناني و سرياني و گاه پهلوي به عربي بود، در قرن ششم قمري (دوازدهم ميلادي)شهر طليطله در اندلس مرکز علمي، فرنگي و کانون نقل و ترجمه از عربي و سرياني و گاهي زبان هاي ديگر به لاتين به شمار مي آمد.
به رغم نگاهي که غرب به مسلمانان به مثابه «کنار»داشت، به واسطه هم زيستي مسلمانان و مسيحيان در اندلس، سيسيل و نيز جنگ هاي صليبي نگاه مثبتي نيز به علوم اسلامي شکل گرفت.
به تدريج با ترجمه آثار فلسفي و علمي عربي-اسلامي به لاتين ثمره تمدن علوم اسلامي به انگلستان، لورن، سالرنو و به ويژه اسپانيا منتقل شد.
در اين بين بسياري معتقدند که آنچه توجه جدي علماي مستعرب را به متون و آثار عربي-اسلامي جلب کرد، توجه ايشان به مواريث کهن خويش و به ويژه مواريث پنهاني بوده است؛ يعني از مواردي که در دوران استقرار اسلام از يوناني به عربي منتقل شده بود.
اما بايد گفت که نهضتي که از اواخر قرن پنجم قمري (هفتم ميلادي)ترجمه متون عربي به لاتين آغاز شده بود، موضوع هاي جديدي را به غرب معرفي کرد که بر خلاف همه آثار پيشين براي علماي غرب بيگانه و ناشناخته بود.اين موضوع ها عبارت بودند از:طب، رياضيات و فلسفه؛ يعني آنچه به عصر کلاسيک يونان تعلق داشت و در دوره قرون وسطي از ذهن و خاطره غرب محو شده، اما در ميان مسلمانان هر چند با جرح و تعديل و گاه تحريف زنده مانده بود.
هماهنگ با ترجمه عربي به لاتين و سپس زبان هاي ديگر اروپايي، که پس از رنسانس کوشيدند براي خود هويتي دست و پا کنند، براي نگارش فرهنگ ها و قاموس هاي عربي-لاتيني (يا زبان هاي ديگر)و نيز کتاب هاي قواعد عربي تلاش هاي فراوان و منسجمي شد که ذکر آنها مجال ديگري را مي طلبد.
در ادامه نهضت ترجمه مي بايست مهم ترين کتاب مسلمانان هم ترجمه مي شد.اين تلاش در حالي انجام مي شد که به هر حال در قرن هاي اوليه اسلامي ترجمه قرآن با مشکلات فراواني روبه رو بود.قبح تحدي و همين طور بيم تحريف کلام الهي دو علت اصلي مخالفت با اين اقدام بود.
اما در عين حال بايد توجه کرد که به سبب جهاني بودن دعوت اسلام، در عمل گريزي از ترجمه معاني الفاظ قرآن کريم نبود.بر همين اساس گفته شده که نخستين ترجمه هاي قرآن کريم، در زمان اعزام رسولان پيامبر اکرم نزد فرمانروايان شش کشور غيرمسلمان حتي به دست خود رسولان پيامبر انجام گرديده است و حتي به گفته سرخسي، سلمان فارسي سوره فاتحه را به فارسي ترجمه کرده بود که البته اثري از آن در دست نيست.
به هر حال نخستين ترجمه قرآن کريم به زبان لاتين در اسپانيا طي سال هاي 1904-1156 م انجام شد.به دنبال آن ترجمه هاي فراوان ديگري نيز انجام شد که پس از شکل گيري زبان هاي اروپايي به صورت مستقل و از بين رفتن سلطه زبان لاتين اين ترجمه ها چندين برابر گرديد.
اما هدف مسيحيان از ترجمه قرآن چه بود؟ فرانتس روزنتال اين گونه اشاره کرده است که «تنها هدف آنان [يعني بانيان و علاقه مندان و عاملان ترجمه لاتيني قرآن مجيد]وصول به بينشي درباره آراي کلامي و ديني مسلمين بود به اميد آنکه بتوانند نقاط ضعف مفروض آن را بشناسند و مورد استفاده قرار دهند.»
حتي از اين هم روش تر ديدگاه هاي خصمانه پطرش واجب التکريم (باني ترجمه قرآن مجيد به لاتيني)را بيان کرده و گفته است:«توجه و عنايت و دل مشغولي پطروس واجب التکريم به مبارزه با کفر، يعني يهوديت و اسلام، با تمسک به براهين و احتجاجات فکري معتبرتر».
البته قول خود پطروس واجب التکريم هم در اين باره مشهور است که پس از پايان يافتن کار ترجمه قرآن کريم به رابرت کنوني و همکارانش گفته بود:«اينک مي توان دشمن را شناخت»و اينکه «نقطه آغاز جنگ عليه اسلام همانا قرآن است».
هرچند به تازگي ترجمه اي مقدم بر ترجمه ياد شده (ترجمه لاتيني رابرت کتوني به توصيه پطروس واجب التکريم)در ايتاليا يافت شده، همه اين يافته ها نفي کننده تلاش هاي غرب براي شناخت اسلام و مسلمانان به قصد مبارزه با اين دين نبوده است.
همه تلاش هاي اروپاييان براي شناخت فرهنگ اسلامي نمي توانست در مسير تکامل ادامه يابد اگر صنعت چاپ پا به عرصه نمي نهاد.اختراع چاپ حروفي به مثابه انقلاب بزرگي بود که همه اروپاي متمدن وامدار آن است.
گوتنبرگ اختراع دوران ساز خود را درسال 1446م در«استراسبورگ»دايرکرد ونخستين کتابي که باآن به طبع رسيد کتاب مقدس بود.
نخستين چاپخانه هاي داراي حروف متحرک سربي در ايتاليا، پاريس، هلند، اسپانيا، مجارستان، لندن، سوئد و ...به راه افتادند.اما آنچه بر اساس موضوع بحث براي ما هميت مي يابد فراهم کردن حروف متحرک عربي براي اين دستگاه هاي چاپ جديد در اروپا بود.اين امر حدود يک قرن و نيم پس از راه اندازي دومين دستگاه چاپ حروف متحرک سربي در«استراسبورگ»به دست گوتنبرگ رخ داد.
به نظر نجيب الحقيقي، بانيان چاپخانه هاي شرقي و حروف چيني و چاپ عربي در غرب و نيز خاورميانه و خاور نزديک و شمال آفريقا، شرق شناسان (از آباء کليسا)بوده اند.
درباره نخستين کتاب هايي که به وسيله دستگاه هاي چاپ جديد به طبع رسيدند اختلاف نظر وجود دارد، اما بي گمان-همان گونه که شواهد هم نشان مي دهد-قرآن کريم جزء کتاب هاي نخستين عربي به شمار مي رود که با دستگاه هاي چاپ جديد به طبع رسيدند.
در پي انديشه هاي استعماري و حضور استعمارگران در مناطق شرقي-حال چه اسلامي و چه غيراسلامي، هر دو منظور است-شدت وحدت چاپ کتاب با زبان هاي مستعمرات بيشتر شد و همين امر به پيشرفت روز افزون شرق شناسي کمک کرد.
نکته شايان ذکر ديگر آن است که فراهم شدن امکان چاپ به ويژه چاپ زبان هاي شرقي به تدريج با مطرح شدن و قوت گرفتن تفکر انتقادي، که در اصل مولود تحولات پيش و پس از رنسانس و نهضت اصلاح دين در اروپا و به ويژه عصر روشنفکري بود، به شکل گيري شاخه بالنده مطالعات غيرهنجاري اسلامي، يعني «تصحيح و طبع انتقادي متون اسلامي»، منجر شد.
تلاش هاي اروپاييان براي چاپ آثار فرهنگي تمدن شرقي و به ويژه اسلامي پس از شکل گيري صنعت چاپ بسيار چشمگير است.
دکتر غلامحسين يوسفي به نقل از دکتر پروسدي، معاون مطبعه «بريل»، نقل کرده است:«عدد انتشارات مؤسسه بريل...چندان زياد است که به دقت نمي دانم».نگاهي به کاتالوگ در فاصله سال هاي 1993-1994 م، عظمت کار را نشان مي دهند.به گونه اي که اين کاتالوگ بالغ بر دويست صفحه با حروف ريز است و در هر صفحه حدود بيست الي سي کتاب معرفي شده که اين مقدار طي سيصد سال فعاليت اين انتشار بسيار ناچيز است.
همه اين مواردي که ذکر شد مي تواند شاهداني دم دست و خودماني براي نشان دادن اهميت اهتمام اروپاييان براي شناخت فرهنگ اسلامي باشد.
يکي از دوره هاي مهم و تحول ساز تاريخ فرهنگ اروپا، رنسانس است؛ مرحله اي که اروپا گام هاي نخستين را به سوي تمدن طي کرد.حال بايد ديد که نهضت و اصلاحات ديني را هم زمان با رنسانس چه تأثيري در ادامه مطالعات اسلام شناسي داشته است.
رنسانس تحولات گسترده اي در جهان نگري اروپاييان داشت و از جمله در نگرش ديني خود اروپاييان تغييرات گسترده اي پديد آورد که از دل همه اين تغييرها پروتستانيسم ظهور کرد.
مهم ترين دستاورد رنسانس دست کم در حوزه مطالعات اسلامي ايجاد نگرش فکري اومانيسم ضد ديني در اروپاست.در اين زمينه دانشگاه ها سهم بسيار اساسي داشتند؛ زيرا محفل بحث درباره ديدگاه هاي اومانيستي، دانشگاه ها بود.
از آثار مهم رنسانس در اين زمينه جداکردن فلسفه از کلام مسيحي است، اما منشا همه اين تحولات را مي توان در مواريث فرهنگي، تمدني، فکري و علمي اسلامي دانست؛ يعني همان چيزي که فکر اروپاييان را متوجه يونان عصر باستان کرد.
آنچه در حوزه بحث ما اهميت دارد ميزان تغيير تفکر اروپاييان نسبت به اسلام در دوره رنسانس است؛ زيرا بر اساس قاعده با فراهم آمدن رنسانس، شکل گيري نهضت اصلاح دين و پروتستانيسم مي بايست نگرش خصمانه به اسلام به گونه اي تعديل مي شد، اما اين امر با تعويقي طولاني مدت رخ داد؛ زيرا همه اين تلاش ها هم زمان شده بود با نيرومند شدن ترک هاي عثماني و تهديد اروپا به صورت مستمر از طرف ايشان و همين مسئله اين تعديل تفکر را به تعويق مي انداخت.اين امر به گونه اي بود که حتي پاپ اومانيست کليساي کاتوليک، در نامه اي خطاب به سلطان محمد فاتح عثماني، با رد کردن قرآن، ايمان مسيحي را توضيح داد و به ارشاد سلطان محمدفاتح دست زد.آنچه از اين نامه برمي آيد اين است که ثمره اومانيسم در تفکر پاپ، روحيه منکرانه نسبت به اسلام در قالب نامه به جاي قالب جنگ هاي صليبي بود.
هرچند بسياري از انديشمندان بر آن عقيده اند که بانيان نهضت اصلاح دين در اروپا تصور متفاوتي نسبت به اسلام پيدا نکردند، بايد گفت که در آن سال ها تلاش هاي گسترده اي براي درک و دريافت عميق تر اسلام شد، به گونه اي که مي توان گفت نگرش اروپاييان نسبت به اسلام، تغيير يافت و جاي تلقي آن در حکم ساختاري ايدئولوژيک و ديني نفرت انگيز، آن را ديني دانستند که منشا قدرت عثماني ها و تمدني است که با تمدن اروپايي تفاوت دارد.از سوي ديگر هم تصور دارالمسيحيت جاي خود را به اروپا داد و از آن زمان به بعد مسيحيت انحصار ايدئولوژيک خود در شکل دادن تصور غرب از دست داد.
شکل گيري زبان انگليسي سهم عمده اي در پيشرفت مطالعات اسلامي داشته است.اينکه سير شکل گيري استقلال زبان انگليسي چگونه بوده، بحث مستقل ديگري است، اما آنچه مسلم است، امروز زبان انگليسي گسترده ترين حوزه مطالعات اسلامي را به خود اختصاص داده است.
افزون بر مستقل شدن زبان انگليسي پديد آمدن دانشگاه ها و همراه کرسي هاي عربي (و در کل زبان هاي شرقي)تأثير فراواني بر سير مطالعات اسلامي نهاد.آنچه بر شتاب گرفتن اين سير تأثير مثبت نهاد، اقدامات استعماري انگليس بود.
نزديکي استعمارگران انگليسي با اقوام شرقي در حوزه مستعمرات انگليس سبب نزديکي بيش از پيش انگليسي ها به زبان و فرهنگ اين اقوام شد و اهتمام ايشان را در بازشناسي فرهنگ ايشان بيش از پيش کرد.
اين نکته را هم بايد در نظر گرفت که همه تلاش هاي اسلام شناسانه در غرب محققانه و آکادميک انجام مي شد.سفر جهانگردان به ممالک شرقي و دستاوردهايي که اين ممالک براي فرهنگ اروپايي داشتند بيش از پيش بر سير مطالعات آکادميک سرعت بخشيد.
اما دو نکته اساسي را درباره مطالعات اسلامي-شرقي اروپاييان بايد دانست؛نخست آنکه اين مطالعات حتي به رغم انديشه هاي بعدازرنسانس، هم چنان در چهارچوب دين انجام مي شد.به عبارت بهتر هنوز در چهارچوب پيش داوري هاي کليساي مسيحي بود؛ حال چه درحيطه کليساي کاتوليک و چه در حيطه پروتستانيزم اين رويکرد وجود داشت؛ دوم اينکه مطالعات بيشتر جنبه فردي داشت.شرق-اسلام شناسان کساني بودند که به صورت مستقل در چهارچوب مراکز آکادميک فعاليت مي کردند.
اما عصر روشنگري يا عصر خرد سبب شد شکل متفاوتي از انديشه در اروپا مطرح شود.عصر روشنگري عصر سلطه خرد در اروپا و تلاش براي خرافه زدايي است.در اين راه، دين در حکم موضوعي مهجور به گوشه اي طرد شد و عقلانيت، محور قرار گرفت.
اما در اين بين مطالعات اسلام شناسي حکايت ديگري داشت.در سير جديد مطالعات اسلامي،رهيافت غيرجزمي اروپاييان بسيارراهگشاست. آنها بدون اينکه پيش زمينه هاي فکري مسيحيت درزمينه اسلام را در نظر بگيرند، به بررسي ديدگاه هاي اسلامي دست زدند.به عبارتي ديگر، در اين بررسي تعصب کليسايي با مسيحانه جايگاهي نداشت.
از سوي ديگر، مطالعات شرقي-اسلامي، برخلاف وضعيت بيش از آن، که بيشتر بر اساس تلاش هاي فردي بود، در حيطه کار انجمن هاي مطالعاتي و مؤسسه هاي گوناگون مختلف قرار گرفت و ارزش آنها روزافزون شد.
اما آنچه بيش از پيش احساس نياز را به مطالعات شرقي-اسلامي برانگيخت، استعمار بود.استعمارگران بزرگ و بزرگ ترين آنها، يعني انگليس، که خورشيد در امپراطوري اش غروب نمي کرد، به دليل برقراري ارتباط و هم زيستي با اقوام مستعمره خود، بيش از هر زمان نياز به شناخت فرهنگي-تمدني ايشان را احساس کردند.
ديگرمهم نبود که چه تمدن و فرهنگي باشد، اسلامي باشد يا غير اسلامي،اما به هر حال جمعيت مسلمانان درشرق و مستعمرات شرقي انگليس بسيار عمده بود.
در اين دوران شرق براي غربي ها بي خطر جلوه مي کرد، اما همچنان دشمن تلقي مي شد؛ دشمني که شکستش محتوم و قطعي است.
اين دوره، دوره ضروري شدن تخصص و تشکل در مطالعات اسلامي اروپاست.در اين ميان دو گرايش وجود داشت:1.عده اي که عموما پژوهشگران مستقل يا آکادمي ها بودند به بازنگري عالمانه و بي طرفانه اسلام و تاريخ و تمدن و فرهنگ اسلامي گرايش داشتند؛ 2.گروهي که هرچند اندک بودند، به اهداف استعمار جديد کمک مي کردند و در سايه کمک هاي حکومت استعماري انگليس براي بازشناسي عالمانه اسلامي مي رفتند، گاه دستاوردهايي شگرف براي اسلام شناسي داشت؛ دستاوردهايي که در بين انديشمندان اسلامي هم نه تنها بي بديل است، بلکه بسيار راهگشاست.يکي از نتيجه هاي مهم فعاليت هاي اسلام شناسي در قرن نوزدهم تخصصي شدن حوزه ها به ويژه در حيطه مطالعات اسلامي انگليس است.از رويدادهاي مهم ديگر مي توان به ورود علماي يهوديت به عرصه اسلام شناسي اشاره کرد.در اين زمينه تشکيل کنگره جهاني صهيونيسم و تصميم براي ايجاد وطن ملي يهود بسيار تأثيرگذار بوده است.گفتني است اين گونه تلاش هاي اسلام شناسانه در بين قوم يهود نيز وجود داشت، اما در اين دوره شکل بسيار منسجم و فراگيري را پيداکرد.با آغاز قرن بيستم، اسلام شناسي به معناي اخص کلمه مطرح شد؛ در واقع با سيري که اين مطالعات در غرب عصر روشنگري طي کرد مطالعه اسلام و اسلام شناسي به معناي اخص کلمه مطرح شد؛ در واقع با سيري که اين مطالعات در غرب عصر روشنگري طي کرد مطالعه اسلام و اسلام شناسي جدا از تعلقات فکري پژوهشگران مطرح گرديد و پس از گذر دوران به معناي رشته اي تخصصي پي گيري شد و امروزه مطالعات اسلامي در کنار شاخه عمومي تر آن، يعني شرق شناسي، جايگاه ويژه اي براي خود باز کرده است.ژاک واردنبرگ در بحث از دامنه مطالعات اسلامي، اين مطالعات را به سه گروه تقسيم کرده است:1.مطالعه هنجاري دين اسلام؛ 2.مطالعه غيرهنجاري دين اسلام؛ 3.مطالعه غيرهنجاري جهات و جنبه هاي اسلامي فرهنگ ها و جوامع مسلمان.
وي مطالعات نوع اول را مطالعاتي مي داند که به دست مسيحيان و به قصد مسيحي کردن مسلمانان انجام مي شد يا مي توانست انجام شود.مطالعات نوع دوم معمولاً در دانشگاه ها انجام مي شد و بر اساس بررسي غيرهنجاري يا غيرارزش گذارانه دين اسلام، اعم از آنچه مسلمانان آن را دين اسلام واقعي بدانند يا آنچه مي توان آن را اسلام زنده و بالفعل ناميد، بود.
مطالعه غيرهنجاري دين اسلام به وسيله غريبان نوعي مطالعه پديدارشناسانه دين اسلام دانست.اين رويکرد در کل از قرن هيجدهم و پس از روشنگري آغاز شد.
البته در اين ميان وضع زمانه و سياست دوران را هم بايد در نظر گرفت و با توجه به سيري که گفته شد، برخي نسبت به سوء نيت اين مطالعات بيم دارند و آن را در سير جنگ هاي صليبي، عصر رنسانس و اقدامات اومانيستي ضد ديني و استعماري قديم و جديد مي دانند، به گونه اي که عده اي همانند معمر قذافي حمله ناپلئون به مصر را جنگ صليبي نهم و تشکيل اسرائيل را با حمايت امريکا، جنگ صليبي دهم مي دانند.
در زمان حاضر پس از رويدادهايي همانند يازدهم سپتامبر و سير اسلام ستيزي به وجود آمده در پي آن، ديدگاه کساني همانند معمر قذافي همچنان رو به تشديد است.
منبع:زمانه شماره94